آرميتاآرميتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ارمیتــــــــــــــــــــا الهــــــــــــــــه پــــــــــــــــــــاکـــــــــی

26اذر ماه 1392

سلام ارمیتای من.خوبی گلم.حدودا 10 روزه وبتو اپ نکردم. 5 شنبه منو تو با هم رفتیم و واکسن یه سالگیتو زدیم.قربونت برم که فقط یه ذره گریه کردی و بعد از اون دیگه یادت رفت. وزنت توی 1 سالگی 8.500 بود که خانومه گفت خوبه.هم وزنت هم قدت هم دور سرت. قربونت برم از وقتی 1 سالت تموم شده هم به نظر خودم هم مامان جون و زن دایی شمیم خوشمزه تر شدی دلم میخواد بخورمت. از بس شیطونی میکنی عزیز دلم. خوابیدنتم خدا رو شکر بهتر شده در طول شب کمتر بیدار میشی و یکی دوبارشم بدون شیر خوردن میخوابی. فقط یه چیزی :شبا هزار درجه میچرخی وقتی خوابیو من بیچارم باید با تو بچرخم که یه وقت نیای زیر تنم.هزار بار باید پت...
26 آذر 1392

15 اذر ماه 1392 روز تولد عشقم

متولدین امروز   پارسا پارمیس محمدحسن&محمدحسین محمد مهدي عباسي نسب رونیکا یلدا جون سینا محمدامین آزمین آرميتا دیبا امیر رضا آرشا کیان کوچولو سلام عزیزدلم.از عکس بالای صفحه دیگه همه چیز مشخصه. قندعسلم تولدت مبارک الهی که 120 ساله شی دختر قشنگم. امروز دقیقا 365 روزه که تو وارد زندگیه منو بابایی شدی و همه زندگیمون به تو تعلق داره. الان 365 روزه که ما هیچیو واسه خودمون نمیخوایم فقط به خاطر تو 365 روزه که خوابیدن و بیدار شدنمو...
15 آذر 1392

11 اذر ماه 1392

سلام عروسک قشنگم خوبی مامان؟ عزیزم چند روزه که واست مطلبی نذاشتم خوشکلم.اخه صبحا رو تا ظهر بیداری و شیطونی میکنی. امروزو استثناعا خوابیدی. عزیزم چند روز دیگه تولد یه سالگیته.باورم نمیشه که تو یه ساله میشی.خیلی زود گذشت به سرعت برق و باد. اما تو هنوزم ریزه میزه موندی.همه میگن به خودم رفتی. امسال چون کوچولویی واست جشن بزرگ نمیگیریم مامانی فقط منو تو وبابایی.ایشاا... سال اینده یه جشن توپ واست میگیریم. 5شنبه میخوایم خوشکلمو ببریم اتلیه و عکسای 1 سالگیشو بگیریم. الانم میخوام برات یه پاپوش ببافم که با شال و دامنت ست شه البته اگه موفق شم. دیــــــــــــــــــــــــــــگـــــــــــ...
11 آذر 1392

2 اذزماه 1392

سلام عروسکم.خوبی عشقم؟ مامانی امروز بالاخره موفق شدم و اش دندونی رو واست درست کردم.البته مثلا من درست کردم اما همه زحمتا افتاد گردن مامانم.اخه تو مریض بودی و همش گریه میکردی.سرفه میکردی و گلوت درد میگرفت. منم همش بغلت کرده بودم یه کم خوابیدی اما زود بیدار شدی.   ساعت 6 اشا رو بردیم با زن دایی شمیم و بابایی به اشنا و فامیلا دادیمو من تو از اونور رفتیم دکتر که بعدم بابا اومد.دکتر گفت که یه کم سرماخوردی و بهت دارو داد.خدا رو شکر یه کم بهتری.الان خوابی و بابایی هم داره عکسای نامزدیمونو تو کامپیور میبینه. عزیزم انقد ناراحت بودم از بیقراریه تو که یادم رفت از اش عکس بگیرم.اما عکس خودتو گرفتم بعد می...
2 آذر 1392
1